در باب فمینیسم امریکایی

نویسنده و مترجم: مائده میرزایی

(کتاب دیالکتیک جنس به زودی توسط انتشارات پرومته منتشر خواهد شد)
مقدمه
شولامیث فایرستون[1] یکی از نخستین فعالان چپ جنبش زنان در امریکا بود که پایه‌های نظری موج دوم فمینیسم را بنیان گذاشت. کتاب او دیالکتیک جنس[2] (۱۹۷۰) به بررسی و تحلیل بنیان‌های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی سرکوب نظام‌مند زنان و سلطۀ مردان می‌پردازد و به جرأت می‌توان گفت به همان اندازه که در زمان انتشارش مهم بود، امروزه نیز حائزاهمیت است.
فایرستون با ترکیب نظریه‌های مارکس و فروید، به بررسی سرکوب زنان پرداخت. او معتقد بود زنان در جامعۀ کنونی، «طبقۀ جنسی» فرودست‌تر از مردان هستند و نابرابری جنسیتی در ساختارهای اجتماعی‌ای ریشه دارد که بیولوژی زنان، یعنی بارداری، زایمان و تربیت فرزند نیز آن را تشدید می‌کند. او از لغو خانوادۀ هسته‌ای و جایگزینی آن با واحدهایی اجتماعی در جامعه‌ای سوسیالیستی به‌عنوان مرحلۀ گذار حمایت می‌کرد و معتقد بود که اهمیت فرهنگی جنسیت باید از بین برود. به‌این‌ترتیب، این باور را که بیولوژی، سرنوشت زنان را تعیین می‌کند، به چالش کشید.
به‌رغم تمام انتقاداتی که می‌توانیم به پروژۀ فایرستون وارد کنیم، باید او را از پیشگامان بی‌پروای تخیل انقلابی فمینیستی و جامعۀ برابر بدانیم. تخیل جسورانۀ جامعه‌ای دیگر و بررسی متعهدانه و نقادانۀ جنسیت در جوامع متعدد و متنوع سراسر جهان، ویژگی بارز مهم‌ترین کتاب او یعنی دیالکتیک جنس است.
آنچه در ادامه می‌خوانید، بخش نخست از فصل دوم این کتاب با عنوان «درباب فمینیسم امریکایی» است که در آن فایرستون به بررسی جنبش حقوق زنان در امریکا، به‌ویژه جنبش حق رأی زنان می‌پردازد. او ضمن مرور تاریخچۀ این جنبش، رویکردی انتقادی به فعالیت‌ها و آرمان‌های آن دارد و معتقد است که تصادفی نیست که کتاب‌های تاریخ، کل جنبش حقوق زنان را با جنبش حق رأی یا گروه‌های اصلاح‌طلب زنان در عصر ترقی‌خواهی یکی جلوه می‌دهند.
فایرستون جنبش حق رأی زنان را جنبشی محافظه‌کارانه و آشتی‌جویانه با ساختار قدرت مردان سفید می‌دانست که به جای تغییرات بنیادین، در نهایت به‌مدد تمرکز بر تک‌موضوع کلی حق رأی در چارچوب نظم موجود باقی ماند. او در مقالۀ جنبش حقوق زنان در امریکا: دیدگاهی جدید[3] در سال ۱۹۶۸ این‌طور می‌نویسد:
رأی دادن چه ارزشی دارد وقتی رأی‌دهنده تحت نفوذ و کنترل است؟ هر مردی می‌داند که با حق رأی زنان، چیزی را از دست نمی‌دهد، بلکه یک رأی به دست می‌آورد.
همچنین در یادداشت‌های دیگری در نخستین سال فعالیت زنان رادیکال نیویورک (۱۹۶۸) می‌نویسد:
برخلاف آنچه اکثر تاریخ‌نگاران می‌خواهند ما باور کنیم، حقوق زنان هرگز به‌دست نیامد… حتی درمورد آزادی‌های جنسی هم، هر تغییری که رخ داده، در جهت منافع مردان بوده، نه زنان. اگر زنان از آن سودی برده‌اند، فقط تصادفی بوده است.
ترجمۀ فارسیِ کتابِ دیالکتیک جنس انجام شده و فعلا در مرحلۀ ویرایش است؛ نشر اسطورۀ پرومته به‌زودی کتاب را منتشر می‌کند تا علاقه‌مندان بتوانند با آرای یکی از مهم‌ترین چهره‌های موج دوم فمینیسم آشنا شوند.
در باب فمینیسم امریکایی
در دیدگاه فمینیستی رادیکال، فمینیسم جدید فقط احیای نوعی جنبش سیاسی کلیدی برای برابری اجتماعی نیست. این دومین موج از مهم‌ترین انقلاب تاریخ است. هدف آن: سرنگونی قدیمی‌ترین، سفت‌وسخت‌ترین نظام طبقاتی-کاستی موجود، نظام طبقاتی مبتنی بر جنس، نظامی که در طی هزاران سال تثبیت شده است و به کهن‌الگوی مرد و زن مشروعیتی بی‌اساس و بقایی ظاهری می‌بخشد. از این منظر، جنبش پیشگام فمینیستی غرب فقط اولین حمله بود، مضحکۀ پنجاه‌ساله‌ای نیز که در پی آن آمد، فقط اولین ضدحمله بود – طلوع مبارزه‌ای طولانی برای رهایی از ساختارهای قدرت سرکوبگر که با طبیعت ایجاد و توسط انسان تقویت شد. در این راستا، بیایید نگاهی به فمینیسم امریکایی بیندازیم.
۱
جنبش حقوق زنان در امریکا
اگرچه همواره در تاریخ زنانی شورشی وجود داشتند[4]، اما تا پیش‌ازاین، هیچ‌گاه شرایطی ایجاد نشده بود که زنان را بر آن سازد تا نقش‌هایی را که باعث سرکوبشان می‌شود، به شکلی موثر، از کار بیندازند. ظرفیت زنان برای تولیدمثل به‌شدت مورد نیاز جامعه بوده– و حتی اگر چنین هم نبود، روش‌های مؤثر کنترل بارداری در دسترس زنان قرار نداشت. بنابراین تا پیش از انقلاب صنعتی، شورش فمینیستی صرفا شورشی شخصی محسوب می‌شد.
افکار و نوشته‌های زنانِ تک‌افتاده‌ای که نخبگان روشنفکر زمان خود بودند، از انقلاب فمینیستی قریب‌الوقوعی حکایت می‌کرد که متعلق به عصر فناوری بود، زنانی چون: مری ولستون کرافت[5] و مری شلی[6] در انگلستان، مارگارت فولر[7] در امریکا و جوراب‌ آبی‌ها[8] در فرانسه. اما این زنان از زمان خود جلوتر بودند. آن‌ها حتی در پذیرفته‌شدن ایده‌هایشان در محافل مترقی پیرامون خود نیز دچار مشکل بودند، چه رسد به توده‌های مردان و زنان معاصرشان که به سختی اولین شوک انقلاب صنعتی را هضم کرده بودند.
بااین‌حال، تا اواسط قرن نوزدهم، همراه با رشد فزایندۀ صنعتی شدن، یک جنبش فمینیستی تمام‌عیار نضج می‌گرفت. فمینیسم که همیشه در ایالات متحده جریانی قوی بود – جنبشی که خود اندکی قبل از انقلاب صنعتی تأسیس شده بود و ازاین‌رو تاریخ یا سنت نسبتاً کوتاهی داشت – به‌واسطۀ مبارزات‌ الغای برده‌داری و آرمان‌های آتشین خود انقلاب امریکا، تشدید می‌شد (اعلامیۀ مصوب اولین کنوانسیون ملی حقوق زنان در سنکا فالز[9]، سال ۱۸۴۸، از روی اعلامیۀ استقلال ایالات متحده الگوبرداری شده بود.)
جنبش اولیۀ حقوق زنان امریکا، جنبشی رادیکال بود. در قرن نوزدهم حمله به خانواده، کلیسا (به  انجیل زن[10] نوشتۀ الیزابت کدی استانتون[11] مراجعه کنید)، و دولت (قانون) برای زنان به‌مثابۀ‌ حمله به خود سنگ‌بنای جامعۀ ویکتوریایی بود؛ یعنی همان جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کردند – به‌نحوی معادل حمله به خود تمایزات جنسی در زمانۀ ماست. مبانی نظری اولیۀ جنبش حقوق زنان برآمده از رادیکال‌ترین ایده‌های آن روزگار بود، به‌ویژه ایده‌های مبارزان طرفدار الغای برده‌داری مانند ویلیام لوید گاریسون[12] و کمونالیست[13]‌هایی مانند آر. دی. اُوِن[14] و فَنی رایت[15]. امروزه تعداد کمی از مردم می‌دانند که فمینیسم اولیه جنبشی حقیقتاً مردمی بود: کسی چیزی از سفرهای طاقت‌فرسای پیشگامان فمینیست نمی‌داند. آن‌ها به جنگل‌های دورافتاده و نقاط مرزی می‌رفتند، یا در شهرها خانه‌به‌خانه سر می‌زدند تا در مورد مسائل صحبت کنند یا برای دادخواست‌هایی امضا جمع کنند که در مجلس نمایندگان مورد تمسخر قرار می‌گرفت. به‌علاوه کسی چندان خبر ندارد که الیزابت کدی استانتون و سوزان. بی. آنتونی[16]، سرسخت‌ترین فمینیست‌های مبارز این جنبش، جزء اولین کسانی بودند که بر اهمیت سازماندهی کارگران زن تأکید می‌کردند و انجمن زنان کارگر[17] را در سپتامبر ۱۸۶۸ تأسیس کردند (آن‌ها که در اوایل سال ۱۸۶۸ نمایندگان اجلاس ملی اتحادیۀ کارگری[18] بودند، بعداً به‌خاطر سوءرفتار جنبش کارگری شوونیست مردانه با کارگران زن – که هنوز هم تغییری نکرده است – از آن جدا شدند). دیگر فعالانِ پیشگامِ سازماندهی کارگرانِ زن، مانند آگوستا لوئیس[19] و کیت مولانی[20] نیز در جنبش فمینیستی حاضر بودند.
این جنبش رادیکال توسط زنانی ساخته شد که براساس قانون به معنای واقعی کلمه هیچ جایگاه مدنی‌ای نداشتند؛ همان‌ها که به‌محض ازدواج از نظر مدنی مرده تلقی می‌شدند یا درصورت عدم ازدواج نیز از نظر حقوقی صغیر باقی می‌ماندند؛ کسانی که نمی‌توانستند وصیت‌نامه امضا کنند یا حتی حضانت فرزندان خود را پس از طلاق به‌عهده گیرند؛ آن‌ها که حتی خواندن هم نیاموخته بودند، چه رسد به اینکه در دانشگاه پذیرفته شوند (کسانی که از بیشترین امتیاز‌ها برخوردار بودند نهایتاً گلدوزی، نقاشی روی چینی‌آلات، زبان فرانسه و نواختن هارپسیکورد را بلد بودند)؛ آن‌ها که به‌هیچ‌وجه صدایی سیاسی نداشتند. بنابراین حتی پس از جنگ داخلی امریکا، بیش از نیمی از جمعیت این کشور هنوز به‌لحاظ حقوقی برده بودند و به معنای واقعی کلمه حتی برجستگی نشیمنگاهشان هم از آن خودشان نبود[21].
اولین تحرکات این طبقۀ ستمدیده، اولین مطالبات ساده برای عدالت، با خشونتی نامعمول پاسخ داده شد؛ امروزه که خطوط تفکیک طبقات جنسی کم‌رنگ شده، درک چنین مقاومتی دشوار است. این مقاومت ازآن‌رو بود که، همچون اغلب مواقع، صاحبان قدرت پتانسیل انقلابی بیداریِ نخستین (اولیه) را به‌مراتب بهتر از خود مبارزان تشخیص می‌دهند. جنبش فمینیستی از همان آغاز تهدیدی جدی برای نظم مستقر بود، موجودیت و عقبۀ طولانی مدت آن گواه نابرابری‌های اساسی در نظامی بود که تظاهر به دموکراسی می‌کرد. جنبش الغای برده‌داری و جنبش حقوق زنان، که در ابتدا با هم کار می‌کردند و بعداً از هم جدا شدند، تهدیدی درجهت تکه‌پاره کردن کشور به حساب می‌آمدند. اگر فمینیست‌ها در جنگ داخلی متقاعد نمی‌شدند که رسالت اصلی‌شان را کنار بگذارند تا روی موضوعات «مهم‌تر» کار کنند، شاید تاریخ دورۀ ابتدایی انقلاب فمینیستی کمتر مأیوس‌کننده از آب درمی‌آمد.
بااینکه نیروهای استانتون-آنتونی بیشتر از بیست سال در سنت فمینیسم رادیکال مبارزه کردند، اما کمر جنبش شکسته بود. هزاران زن، به واسطۀ جنگ داخلی، اجازه پیدا کردند تا برای انجام کارهای خیریه از خانه خارج شوند. تنها موضوعی که دسته‌جات بسیار گوناگونِ زنان سازمان‌یافته‌ می‌توانستند بر سر آن توافق کنند، اشتیاق به رأی دادن بود، اما همان‌طور که می‌شد پیش‌بینی کرد، درمورد اینکه چرا رأی دادن مطلوب است، توافق‌نظری نداشتند. محافظه‌کاران یا انجمن حق رأی زنان امریکا[22] را تشکیل دادند یا به باشگاه‌های درحال‌رشد زنان مانند اتحادیۀ زنان متدین مسیحی میانه‌رو[23] پیوستند. رادیکال‌ها نیز چند دسته شدند و برخی به انجمن ملی حق رأی زنان پیوستند که بر حق رأی متمرکز بود، آن‌هم صرفاً به‌عنوان نمادی از قدرتی سیاسی که برای دست‌یابی به اهداف بزرگتر به آن نیاز داشتند.
در سال ۱۸۹۰، اصلاحات حقوقی بیشتری [برای زنان] به دست آمد، زنان به واسطۀ ظرفیت خدماتی که تا به امروز هم از آن بهره‌مندند، بخشی از نیروی کار شدند و تعداد بیشتری از آن‌ها هم شروع به تحصیل کردند. به جای قدرت سیاسی حقیقی، جایگاهی مشخص و جدا‌شده از سپهر عمومی، در قالب زنان عضو باشگاه، به آن‌ها اختصاص داده شد. اگرچه میزان این قدرت سیاسی به‌راستی بیشتر از قبل بود، اما فقط نسخه‌ای جدید از همان قسم «قدرت» معمول زنانه بود: پشت تاج‌وتخت – نفوذی سنتی در قدرت که در لابی‌گری و تاکتیک‌هایی شرم‌آور، شکل مدرن به خود گرفته بود. هنگامی که در سال ۱۸۹۰، فمینیسم ملی‌گرای رادیکال با آن رهبران پیر و دلسردش با محافظه‌کاری امریکایی ادغام شد تا انجمن ملی حق رأی زنان امریکا[24] (NAWSA) را تشکیل دهد، به نظر می‌رسید همه‌چیز از دست رفته است. فمینیسم محافظه‌کار، به‌مدد تمرکزش بر تک‌موضوعاتی کلی و وحدت‌بخش مانند حق رأی و تلاش برای کار در دل ساختار قدرت مردان سفید و آشتی‌جویی با این ساختار پیروز شد – به کمک لفاظی‌های موهومشان تلاش کردند مردانی را متقاعد کنند که آگاهی بیشتری داشتند. فمینیسم را فروختند و خشکاندند.
حتی بدتر از فمینیست‌های محافظه‌کار، تعداد فزاینده‌ای از زنان به‌واسطۀ اندک آزادی‌ای که به‌تازگی پیدا کرده بودند، مشتاقانه به آغوش تمام نحله‌های رادیکال آن روزگار پریدند، یعنی همان جنبش‌های متنوع اصلاحات اجتماعی در عصر ترقی‌خواهی[25]، حتی با وجود تضادی که این جنبش‌ها با منافع فمینیستی داشتند. (بحث قدیمی دربارۀ قوانین «محافظتیِ» تبعیض‌آمیزِ کار برای زنان را در نظر بگیرید.) مارگارت راندا[26]، فمینیست برجستۀ بریتانیایی دورۀ پس از جنگ جهانی اول، در این رابطه می‌نویسد:
اعضای زن حاضر در جنبش زنان را می‌توان به دو گروه تقسیم کرد: فمینیست‌ها و اصلاح‌طلبان که اصلاً فمینیست نیستند، کسانی که کمترین اهمیتی برای نفس برابری قائل نیستند… امروزه تقریباً تمام سازمان‌های زنان اذعان دارند که گرایش به اصلاح‌طلبان بسیار رایج‌تر از پیوستن به فمینیست‌هاست، چراکه اشتیاق برای تصمیم‌گیری دربارۀ سرنوشت دیگران و کمک به آن‌ها به شیوۀ خود، بسیار متداول‌تر از میل به توانمندسازی همه برای رسیدگی به خودشان است.
این «اصلاح‌طلبان»، زنان «رادیکال» زمان خود، در بهترین حالت تنها تحت‌تأثیر فمینیسم بودند. آن‌ها نه فمینیست حقیقی و نه رادیکال حقیقی بودند، چراکه هنوز مسئلۀ زن را به‌خودی‌خود یک مسئلۀ رادیکال مشروع نمی‌دانستند. آن‌ها با دیدن جنبش حقوق زنان، به‌عنوان نقطه‌ای که با سیاستی دیگر و به‌مراتب مهم‌تر، صرفاً مماس است، به‌نوعی به خود همچون مردانی ناقص می‌نگریستند: به نظرشان مسائل زنان «خاص» و «فرقه‌ای» می‌رسید، درحالی‌که مسائل مربوط به مردان، «انسانی» و «جهان‌شمول» بود. آن‌ها با رشد سیاسی در دل جنبش‌هایی که تحت تسلط مردان بود، مشغول اصلاح جایگاه خود در آن جنبش‌ها شدند، به جای اینکه از آن فضاها بیرون بیایند و موقعیتی از آن خود بیافرینند. مجمع اتحادیۀ صنفی زنان[27] نمونۀ خوبی‌ست: زنان سیاستمدار در این گروه در سطح ابتدایی‌ترین تعهدات خود شکست خوردند، زیرا نتوانستند روابط خود را با فدراسیون کار امریکا[28] قطع کنند؛ نهادی به‌شدت مردانه و شوونیست که توسط ساموئل گومپرز[29] رهبری می‌شد و بارها و بارها به مقاصد آن‌ها خیانت کرده بود. یا، در مثالی دیگر، درست مانند بسیاری از شرکت‌کنندگان در برنامۀ خدمت داوطلبانه در امریکا [ویستا][30] که مصمم بودند طبقات ثروتمند را همنشین فقرای ناسپاس کنند، زنان نیز با شتاب جذب جنبش نوپای اسکان[31] شدند و بسیاری از آن‌ها بدون هیچ چشم‌داشتی زندگی خود را وقف  آن کردند، آن‌هم صرفاً برای تبدیل شدن به همان کلیشۀ پیردختر فداکار، پرکار، مصمم و رنجور از بی‌عدالتی که مددکاری اجتماعی می‌کند. یا حزب صلح زنان[32] را در نظر بگیرید که توسط جین آدامز[33]، در آستانۀ مداخلۀ امریکا در جنگ جهانی اول، بی هیچ فایده‌ای تأسیس شد و بعدها، به شکل طعنه‌آمیزی، به دو گروه انشعاب پیدا کرد: در یک‌سو میهن‌پرستانی که برای پیروزی در جنگ تلاش می‌کردند و در سوی دیگر صلح‌طلبان رادیکالی که به همان میزانِ افراطی بودنشان، بی‌اثر بودند.
این فعالیت سازمانی زنانۀ آتشین در عصر ترقی‌خواهی، اغلب با جنبش حقوق زنان به‌صورت‌خاص اشتباه گرفته می‌شود. اما تصویر زن بداخلاق، سخت‌گیر و امرونهی‌کن بیش از آنکه برآمده از فمینیست‌های رادیکال باشد، برخاسته از سیاستمداران غیرفمینیست و اعضای زن کمیته‌هایی است که برای رسالت‌های مختلف و مهم آن روزگار شکل می‌گرفت. علاوه بر جنبش‌های مذکور که اکنون از بین رفته‌اند – مجمع اتحادیۀ صنفی زنان، فدراسیون ملی اسکان[34] و مجمع بین‌المللی زنان برای صلح و آزادی[35] (حزب صلح زنان سابق که جین آدامز تأسیس کرده بود) – تمام گسترۀ بانومنشیِ[36] سازمان‌یافته‌ نیز در دوره‌ای بین سال‌های ۱۸۹۰ و ۱۹۲۰ شکل گرفت: فدراسیون عمومی باشگاههای زنان[37]، مجمع زنان رأیدهنده[38]، انجمن فارغالتحصیلان دانشگاهی امریکا[39]، اتحادیۀ ملی مصرفکنندگان[40]، انجمن اولیاء و مربیان[41] و حتی دختران انقلاب امریکا[42]. اگرچه این سازمان‌ها با رادیکال‌ترین جنبش‌های زمان خود همراه بودند، اما درواقع مشی سیاسی آن‌ها ارتجاعی و درنهایت احمقانه و ابلهانه بود؛ و از همان بدو امر نیز به‌خاطر اتخاذ دیدگاه‌های غیرفمینیستی‌اش‌، کاملا مشخص بود.
بنابراین اکثریت زنان سازمان‌یافته در دورۀ ۱۸۹۰ تا ۱۹۲۰ – دوره‌ای که معمولاً به‌عنوان نقطۀ اوج فعالیت فمینیستی یاد می‌شود – هیچ ارتباطی با فمینیسم نداشتند. از یک‌سو، فمینیسم به تک‌موضوع رأی محدود شده بود – جنبش حقوق زنان (به‌طور موقت) به یک جنبش حق رأی تبدیل شد – و از سوی دیگر، انرژی زنان صرف هر هدف رادیکال دیگری، به‌غیر از مسائل خود زنان شد.
اما فمینیسم رادیکال صرفاً خفته بود: بیداری با بازگشت هریت استانتون بلاچ[43]، دختر الیزابت کدی استانتون، از انگلستان آغاز شد. در آنجا او به اتحادیۀ سیاسی و اجتماعی زنان مبارز[44] پیوسته بود- طرفداران حق رأی زنان در انگلستان که پانکهرست‌ها[45] معروف‌ترین آن‌ها بودند – که در طرف مقابلش مشروطه‌خواهان (فمینیست‌های محافظه‌کار) قرار داشتند. او ضمن اعتقاد به اینکه برای دستیابی به اهداف رادیکال مورد نظر مادرش تاکتیک‌های ستیزه‌جویانه ضرورت دارد، پیشنهاد کرد برای حل‌وفصل سریع مسئلۀ حق رأی به استراتژی کنارگذاشته‌شدۀ فرقۀ استانتون-آنتونی روی بیاورند: یعنی فشار برای اصلاح قانون اساسی فدرال. به‌زودی مبارزان امریکایی از انجمن ملی حق رأی زنان امریکا که بدنه‌ای محافظه‌کار داشت، جدا شدند و اتحادیۀ کنگره[46] (بعداً حزب زنان) را تشکیل دادند و تاکتیک‌های چریکی جسورانه‌ای به‌کار گرفتند و خط‌مشی سخت و سازش‌ناپذیری را اتخاذ کردند که اغلب به غلط به کل جنبش حق رأی نسبت داده می‌شود.
این شیوه جواب داد. مبارزان سختی‌های زیادی کشیدند، آن‌ها را مایۀ شرمساری نامیدند و تحت قلدری و ضرب و شتم قرار گرفتند و حتی وقتی دست به اعتصاب غذا زدند، آن‌ها را مجبور به تغذیۀ اجباری کردند؛ اما در عرض یک دهه حق رأی به‌دست آمد. جرقۀ فمینیسم رادیکال همان چیزی بود که جنبش روبه‌خاموشیِ حق رأی برای پیشبرد تک‌موضوع خود به آن نیاز داشت. فمینیسمی که رویکرد جدید و درستی را ارائه می‌داد (فشار برای قراردادنِ مادۀ الحاقی ملی به جای شیوۀ خسته‌کنندۀ سازماندهی ایالت به ایالت که بیش از سی سال بود که استفاده می‌شد) و همین رویکرد ستیزه‌جویانه بود که فوریت مسئلۀ زنان و بالاتر از همه، چشم‌اندازی گسترده‌تر را به نمایش گذاشت؛ چشم‌اندازی که در آن، حق رأی فقط اولین هدف از مجموعه اهدافِ بسیارِ دیگر تلقی می‌شد و بنابراین می‌بایست در سریع‌ترین زمان ممکن به‌دست آید. به خواسته‌های ملایم فمینیست‌های محافظه‌کار (که همگی ادعا می‌کردند اگر حق رأی به‌دست آورند، از آن استفاده نخواهند کرد) در مقایسه با خواسته‌های حزب زنان، همچون انتخاب میان بد و بدتر نگریسته می‌شد و [به‌همین دلیل] مورد استقبال قرار گرفت.
اما با اعطای حق رأی، دستگاه حاکم جنبش زنان را مصادره کرد. همان‌طور که ویلیام اونیل[47] در کتاب همه شجاع بودند[48]، به نقل از یکی از آقایان آن دوره می‌نویسد: «روی‌هم‌رفته، حق رأی زنان چیز خوبی‌ست، اگر فقط با همین ختم‌به‌خیر شود.» خانم الیور هازارد پری بلمونت[49] از حزب زنان نیز از زنان خواست که انتخابات را تحریم کنند: «از قدرت جدید خود مراقبت کنید. طرفداران حق ‌رأی هفتاد سال برای رهایی شما نجنگیدند تا شما خدمتگزار احزاب مردان شوید.» شارلوت پرکینز گیلمن[50] نیز در این رابطه می‌نویسد:
قدرتی که زنان توانایی به‌کارگیری آن را دارند، در عدم پیوستن آن‌ها به یک نظام حزبی مردانه قرار دارد. نظام حزبی سیاست‌ورزی، ترفندی مردانه برای پنهان کردن مسائل واقعی‌ست. زنان باید برای اقداماتی که خواهان آن هستند خارج از سیاست‌ورزی حزبی کار کنند. اینکه احزاب سیاسی قدیمی تا این اندازه مشتاق هستند که زنان به آن‌ها بپیوندند، به این دلیل است که دریافته‌اند نفوذ زنان در درون حزب بسیار ناچیز خواهد بود.
اما هیچ‌کدام از این‌ها فایده‌ای نداشت؛ حتی تشکیل حزب جدید زنان در ۱۸ فوریۀ ۱۹۲۱، به‌عنوان جایگزینی برای احزاب اصلی که به‌سرعت درحال جذب قدرت سیاسی جدید زنان بودند، نتوانست این جنبش درحال  افول را احیا کند[51].
پیروزی جنبش حق رأی، جنبش حقوق زنان را  نابود کرد. اگرچه به نظر می‌رسید نیروهای ضدفمینیستی تسلیم شده‌اند، اما این فقط ظاهر ماجرا بود. آن‌ها هرگز شکست نخوردند. زمانی که حق ‌رأی به زنان اعطا شد، هدایت طولانی‌مدت نیروهای فمینیستی به هدف محدود حق رأی – که در ابتدا تنها یک قدم به سمت قدرت سیاسی تلقی می‌شد – به‌طور کامل جنبش حقوق زنان را تحلیل برده بود. هیولا‌ی صندوق رأی همه‌چیز را بلعیده بود. سه نسل از زمان آغاز به کار جنبش حقوق زنان گذشته بود و طراحان ارشد آن همه مرده بودند. زنانی که بعدها به جنبش فمینیستی پیوستند تا برای تک‌موضوع رأی فعالیت کنند، هرگز فرصت نیافتند تا آگاهی خود را توسعه دهند: تا آن زمان دیگر فراموش کرده بودند که رأی برای چیست. مخالفان راه خود را یافته بودند.
***
از آن همه مبارزه دقیقاً چه چیزی به خاطر مانده ‌است؟ مبارزه صرفاً برای حق رأی – که آن‌طور که حوادث بعدی نیز نشان داد برای زنان ارزش زیادی نداشت – در آن زمان جنگی بی‌پایان بود علیه ارتجاعی‌ترین نیروهای امریکا که به‌قول النور فلکسنر[52] درکتاب قرن مبارزه[53]: بخش اعظم منافع سرمایه‌دارانۀ شمال امریکا را در اختیار داشتند؛ یعنی سهام نفت، تولید کارگاهی، راه‌آهن و الکل را؛ و نیز جبهۀ نژادپرست ایالت‌های جنوبی (که مضاف بر تعصبی که نسبت به زنان داشتند، از دادن حق رأی به آن‌ها می‌ترسیدند، چراکه آن نیمۀ دیگر، یعنی نژاد سیاهان، را نیز مشمول حقوق مدنی می‌کرد؛ و ‌علاوه‌براین توجه‌ها را به دورویی «تمام و کمال» حق رأی مردان جلب می‌کرد.) و در نهایت خود ماشین حکومت را در دست داشتند. میزان تلاش صورت‌گرفته برای رسیدن به این حق رأی حیرت‌انگیز بود. کری چپمن[54] برآورد کرد که:
 بیرون کشیدن کلمۀ «مرد» از قانون اساسی برای زنان این کشور به اندازۀ ۵۲ سال فعالیت مبارزاتی بی‌وقفه خرج برداشت. در آن زمان زنان مجبور به برپایی ۵۶ کارزار همه‌پرسی مختص رأی‌دهندگان مرد، ۴۸۰ کارزار برای واداشتن قوۀ مقننه به ارائۀ اصلاحیه‌های حق رأی به رأی‌دهندگان، ۴۷ کارزار برای واداشتن اجلاس‌های‌ قانون اساسی ایالتی به ثبت حق رأی زنان در قوانین اساسی ایالتی، ۲۷۷ کارزار برای واداشتن اجلاس‌های حزبی ایالتی به مندرج کردن اصول حق رأی زنان، ۳۰ کارزار برای اقناع اجلاس‌های حزبی ریاست‌جمهوری به پذیرش اصول حق رأی زنان در برنامه‌های حزبیشان و ۱۹ کارزار متوالی همراه با ۱۹ کنگرۀ متوالی شدند.
بنابراین شکست آن‌قدر تکرارشونده و پیروزی آن‌قدر نادر بود – و درنهایت با چنان حاشیۀ سود اندکی به دست آمد – که حتی روخوانی سیر حوادث مربوط به مبارزه برای حق رأی را خسته‌کننده کرده است، چه رسد به اینکه آن را زیسته و برای آن مبارزه کرده باشید. کوتاهی مورخان در این زمینه، اگر نگوییم قابل بخشش، اما قابل درک است.
اما، همان‌طور که دیدیم، حق رأی تنها جنبه‌ای کوچک از آن چیزی بود که جنبش حقوق زنان به آن می‌پرداخت. دوره‌ای صدساله از شخصیت‌هایی درخشان و رویدادهایی مهم نیز [وجود داشت که] از تاریخ امریکا محو شده ‌است. زنان سخنرانی که اغلب در روزگاری که زنان اجازۀ صحبت در ملاء‌عام را نداشتند، با جماعت اوباش می‌جنگیدند تا به خانواده، کلیسا و دولت بتازند، کسانی که با قطارهای ارزان‌قیمت به شهرهای گاوچران غربی سفر می‌کردند تا با گروه‌های کوچکی از زنان که در محرومیت شدید اجتماعی بودند، صحبت کنند؛ کسانی به‌مراتب‌ پرماجراتر از اسکارلت اوهارا[55] و هریت بیچر استو[56] و همۀ آن زنان کوچک [57] که داستانشان به ما رسیده است. سوجرنر تروث[58] و هریت تابمن[59]، برده‌های آزادشده‌ای که به قیمت‌ بازی کردن با جانشان بارها و بارها به مزارع بازگشتند تا برده‌های دیگر را آزاد کنند، قطعاً در تلاش‌های خود مؤثرتر از جان براون[60] نگون‌بخت بودند. اما اکثر مردم امروز حتی نام کسانی چون میرتیلا ماینر[61]، پرودنس کراندال[62]، ابیگل اسکات دانیوی[63]، مری پوتنم جاکبی[64]، ارنستین رز[65]، خواهران کلافلین[66]، کریستال ایستمن[67]، کلر لملک[68] ، خانم ا. اچ. پی. بلمنت[69]، دوریس استیونس[70] و آن مارتین[71] را نشنیده‌اند و این ناآگاهی در مقایسه با ناآگاهی از زندگی زنان پرآوازه‌ای چون مارگارت فولر[72]، فانی رایت[73]، خواهران گریمک[74]، سوزان بی. آنتونی[75]، الیزابت کدی استانتون، هریت استانتون بلیت[76] شارلوت پرکینز گیلمن[77] و آلیس پل[78]، هیچ است.
و بااین‌حال، به جای اینکه داستان نت ترنر[79] را بدانیم، دربارۀ لوئیزا می الکات[80]، کلارا بارتون[81] و فلورانس نایتینگل[82] و کامیابی‌های رالف بانچ[83]، جورج واشنگتن کارور[84] و [موفقیتش در کاشت و گسترش صنعت] بادام زمینی می‌دانیم. نمی‌توانیم از کنار حذف شخصیت‌هایی حیاتی از نسخه‌های استاندارد تاریخ امریکا به نفع چنین الگوهایی از خوش‌خدمتی و سربه‌راهی، بی‌تفاوت عبور کنیم. همان‌طور که تحسین و ستایش نت ترنرهای تاریخِ سیاهان می‌تواند برای کودکان سیاه‌پوستی که همچنان تحت ستم قرار دارند امری خطرناک باشد، دقیقاً درمورد جنبش حقوق زنان نیز چنین است: جاهای خالی مشکوک در کتاب‌های تاریخ ما در مورد فمینیسم – یا اشتباه گرفتن کل جنبش حقوق زنان با جنبش محافظه‌کار حق رأی یا گروه‌های زنان اصلاح‌طلب عصر ترقی‌خواهی – به‌هیچ‌وجه تصادفی نیست.
این بخشی از واکنشی است که ما همچنان در برابر اولین مبارزات فمینیستی تجربه می‌کنیم. تعداد اندکی از الگوهای قدرتمندی که در طول پنجاه سال سکوت به دختران معرفی شدند، به‌دقت انتخاب شده بودند – زنانی مانند النور روزولت که نمایندۀ سنت فداکارانۀ زنانگی بودند، در تقابل با شخصیت‌های رادیکال و سرکش فمینیسم انقلابی که خودخواهی سالمی داشتند. این واکنش فرهنگی، قابل پیش‌بینی بود. مردان آن دوران به‌سرعت ماهیت واقعی جنبش فمینیستی را درک کردند و دریافتند که این جنبش تهدیدی جدی برای اعمال قدرت آشکار و بی‌شرمانۀ آن‌ها بر زنان است. شاید به‌همین‌دلیل آن‌ها مجبور شدند جنبش زنان را با اصلاحات سطحی و فریبنده بخرند – اصلاحاتی که صرفاً برخی از آشکارترین نابرابری‌های موجود در قوانین را اصلاح کرد؛ تغییراتی جزئی در لباس، جنسیت و سبک زندگی ایجاد کرد («تو راه درازی اومدی عزیزم») که دست‌برقضا همۀ آن‌ها به‌نفع مردان بود؛ و درعین‌حال قدرت را همچنان در دست آن‌ها باقی می‌گذاشت.
فایل پی‌دی‌اف:در باب فمینیسم امریکایی
[1] Shulamith Firestone
[2] Dialectic of Sex
[3] The Women’s Rights Movement in the USA: New View
[4]. برای مثال، جادوگران(ساحره‌ها) را باید زنانی مستقل در شورش سیاسی دید: در طی دو قرن، هشت میلیون زن توسط کلیسا در آتش سوزانده شدند زیرا مذهب مشی سیاسی آن دوره بود.
[5] . Mary Wollstonecraft
[6] . Mary Shelley
[7] . Margaret Fuller
[8] . Bluestockings
[9] . Seneca Falls
[10] . Woman’s Bible
[11] . Elizabeth Cady Stanton
[12] . Wil­liam Lloyd Garrison
[13] . communalist: هوادار زندگی اشتراکی؛ به این معنی که عقاید سیاسی، مذهبی و اقتصادی مشترکی را در میان گروهی از مردم تشویق می‌کنند. -م.
[14] . R. D. Owen
[15] . Fanny Wright
[16] . Susan B. Anthony
[17] . Working Woman’s Association
[18] . National Labor Union Convention
[19] . Augusta Lewis
[20] . Kate Mullaney
[21] اشاره به تکه‌پارچه‌های اضافی است که در آن زمان برای ایجاد برآمدگی بیشتر به نشیمنگاه لباس وصل می‌کردند. -م.
[22] . American Woman Suffrage Association
[23] . Woman’s Christian Temperance Union
[24] . National American Woman Suffrage Association
[25] . Proggressive Era
[26] . Margaret Rhondda
[27] . Woman’s Trade Union League
[28] . American Federation of Labor
[29] . Samuel Gompers
[30] . VISTA: Volunteers in Service to America 
[31] . Settelement Movement:  جنبش اسکان یک جنبش اجتماعی اصلاح‌طلب بود که در دهۀ ۱۸۸۰ آغاز شد و در حدود دهۀ ۱۹۲۰ در انگلستان و ایالات متحده به اوج فعالیت خود رسید. هدف آن این بود که ثروتمندان و فقیران جامعه را هم به لحاظ فیزیکی و هم ارتباط اجتماعی به هم نزدیک کند. -م.
[32] . Woman’s Peace Party
[33] . Jane Addams
[34] . National Federation of Settlements
[35] . Woman’s International League for Peace and Freedom
[36] . ladyhood
[37] . The General Federation of Women’s Clubs
[38] . League of Women Voters
[39] . American Association of Collegiate Alumnae
[40] . National Consumer’s League
[41] . Parent Teacher Association
[42] . Daughters of the American Revolution
[43] . Harriet Stanton Blatch
[44] . Woman’s Social and Political Union
 .[45] پانکهرست یک نام خانوادگی‌ست و با اعضای خانواده‌ا‌ی برجسته‌ از طرفداران حق رأی زنان مرتبط است.-م
[46] . Congressional Union
[47] . William O’Neill
[48] . Everyone Was Brave
[49] Oliver Hazard Perry Belmont
[50] Charlotte Perkins Gilman
[51]  حزب زنان ‌دورۀ رکود و چندین جنگ را از سرگذراند و برای قدم مترقی حقوقی بعدی در رابطه با آزادی زنان، به ساختن کارزار برای اصلاحیۀ حقوق برابر در قانون اساسی پرداخت. پنجاه سال گذشته است و آن‌ها که هنوز زنده‌اند، همچنان درحال مبارزه بر سر این موضوع هستند. کلیشۀ پیرزنی کج‌خلق با چتر، شیفتۀ هدفی که زمانی در آن پیروز شده است، محصول «کمدیِ»  انجماد فکری فمینیسم است که این مضحکۀ پنجاه‌ساله خالق آن است.
[52] Eleanor Flexner
[53] Century of Struggle
[54] Carrie Chapman catt
[55] . Scarlett O’Haras: بازیگر هالیوود. -م.
[56] . Harriet Beecher Stowes: از نامی‌ترین نویسندگان ادبیات مقاومتِ سیاهان و از هواداران فعال لغو بردگی در ایالات متحدۀ امریکا به‌شمار می‌رود. خالق رمان تاثیرگذار و معروف کلبۀ عمو تام-م.
[57] . Little Women: رمان بلندی از لوییزا می الکات که شهرتی جهانی دارد و دربارۀ زندگی چهار خواهر است. -م.
[58] . Sojourner Truth
[59] . Harriet Tubman
[60] . John Brown
[61] . Myrtilla Miner
[62] Prudence Crandall
[63] Abigail Scott Duniway
[64] Mary Putnam Jacobi
[65] Ernestine Rose
[66] Claflin
[67] Crystal Eastman
[68] Clare Lemlich
[69] Mrs. 0. H. P. Belmont
[70] Doris Stevens
[71] Anne Martin
[72] Margaret Fuller
[73] Fanny Wright
[74] Grimke sisters
[75] Susan B. Anthony
[76] Harriet Stanton Blate
[77] Charlotte Perkins Gilman
[78] Alice Paul
[79] Nat Turner
[80] Louisa May Alcott
[81] Clar Barton
[82] Florence Nightingale
[83] Ralph Bunche
[84] George Washington Carver

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

keyboard_arrow_up