جورج اورول چگونه سری میان سرها درآورد
اسکلة ویگان و آنچه اورول در شمال انگلستان دید

استیون اینگل

حیدر خسروی
«آقای اورول لابد پدر خودش را درآورده تا رمان­‌نویس شود. فکر کنم سه یا چهار رمان از او خوانده باشم و تنها تأثیری که این کتاب­های ملال‌آور بر من گذاشتند، این بود که فهمیدم خمیر او مایة رمان‌نویسی ندارد». این جملة کیو. دی. لیویس در سال 1940 بود؛ زمانی که اورول سه رمان نوشته بود: روزهای برمه، پرچم طبقة متوسط را بالا نگه دار و دختر کشیش. شک دارم که با نگاهی به ادبیات دهة 1930، این رمان­ها می­‌توانستند جایگاهی بیش از پاوروقی برای خود دست و پا کنند. پس کِی و چطور این رمان­‌نویس متوسط بدل به نویسنده‌ای با تأثیری چنین جهانی شد؟ تمام این­ها 80 سال پیش شروع شدند، دقیقاً در هشتم ماه مارس، موقعی که کتاب به سوی اسکله ویگان منتشر شد.
در آن اوان، ویکتور گولنتس، ناشر و حامی عقاید دست چپی، تصمیم گرفته بود نویسنده‌ای را برای مدتی به شمال انگلستان بفرستد. او می‌خواست برای انجمن تازه‌­تأسیسش، کانون کتاب چپ[1]، روایتی از زندگی فقرا و بیکاران تهیه کند. پس، گولنتس اگر به دنبال یک همدل سوسیالیست و نویسنده­ای جوان و ناشناخته اما با پروندة پروپیمانی از فقرپژوهی می‌گشت، خب چه کسی بهتر از جورج اورول؟ چیزی که اورول را به ماجراجویی­‌ای فرستاد که زندگی‌اش را عوض کرد، نه رمانی کارگری، بلکه روایتی سرزنده و صریح از روزهای زندگی نویسنده در میان فقرای پاریس و لندن بود که در سال 1933 چاپ شد و بخش­هایی از آن را هم مجله آدلفی[2]، صدای غیررسمی حزب کارگر مستقل، منتشر کرده بود. امروز، برای اکثر خیل عظیم هواداران او در خارج از بریتانیا، حاصل این مأموریت، یعنی به سوی اسکله ویگان، ناشناخته مانده و کمتر کسی خبر دارد که با نوشتن همین کتاب بود که نویسندة باهوش اما آشفته‌حال آن بدل به جورج اورول، همان سوسیالیست متعهد شد. حرکت او به سمت سوسیالیسم و شهرت ادبی، ریشه در ویگان داشت. منظره­ای که اورول از شمال انگلستان تصویر کرد، نشانگر تعفن صنعتی و یک‌جور زشتی نفسگیر بود. در نظر اورول، شفیلد «زشت‌­ترین شهر دنیای قدیم[3]» بود. او این ادعای عجیب را (حتماً هیچ­‌وقت به میدلزبورو نرفته بود!) با منظور خاصی به کار برده بود: می‌خواست مخاطبانِ عمدتاً طبقة متوسطی جنوبی را مجبور کند تا تصدیق کنند که این ویرانی صنعتی به لحاظ کیفی از شهرهای مرکزی­ای که احتمالاً آنها می‌­شناختندشان، متفاوت است. او زندگی فقرای شمال را با ارایة آمار و ارقام از مسکن، بیکاری و فقر به تصویر کشید. اورول جامعه­شناس آموزش­دیده‌ای نبود، اما بررسی­‌هایش، جمع­آوری شواهدش و ارایة مجموعة متنوعی از واقعیت­ها، نمایانگر کوششی نادر بود برای روایتی همه­‌پسند و عینی از زندگی فقیران به خوانندگانی که درمورد چنین مسائلی با فقر اطلاعات مواجه بودند.
اورول اسکله ویگان را با یک تردستی ادبی شروع می­‌کند. اجازه می­‌دهد مخاطبانش که اکثراً روشنفکران جنوبی هستند، باور کنند که با آنان هم‌کاسه است. او می­‌نویسد یک طرز فکر شمالی وجود دارد که «شما و من و هرکس دیگری در جنوب انگلستان» را پرافاده، منحط و تنبل می­‌داند. از آن سو، شمالی‌جماعت خودش را پردل و جرأت، خون‌گرم و دموکرات‌مسلک می­‌داند. اهالی یورکشایر پیش خودشان باور دارند که دیگران همه پست و زبون‌اند، چون متعلق به یک تبار بی­‌فرهنگ­‌ترند. به نظر فیلیپ تاینبی، اسکلة ویگان به گزارشی می‌ماند که انسان­شناسانی خوش­فکر دربارة قبیله­‌ای سرکوب­‌شده در بورنئو نوشته‌اند. اما خواننده نباید غمی به دل راه دهد، چون اورول «یکی از ماست»، پس بگذار با خیال راحت بخوانیم. خوانندگان بعداً خواهند فهمید که خود اورول هم، مثل بسیاری از انسان­شناسان پیش از خودش، دیگر بومی شده بود.
اورول می­‌گوید اما راستش حتی موقعی هم که این طرز فکر احمقانة برتریِ شمالی­ها را کنار بگذاریم، باز می‌بینیم که واقعاً تفاوت­هایی میان جنوب و شمال هست. عمدتاً به دلایل آب‌وهوایی، طبقات ازهم‌گسیختة انگلی تمایل داشته‌­اند در جنوب سکنی بگیرند، به همین خاطر در اینکه شمالی­ها جنوب را برایتونی[4] وسیع می­‌دانند که سکونتگاه مارمولک­های تن‌­آسا است، رگه‌­هایی از حقیقت وجود دارد. به‌علاوه، بورژوا کردن طبقة کارگر شمال، با سرعت بسیار کمتری نسبت به جنوب پیش رفت. این یعنی گویش­های شمالی متنوعی به حیات خود ادامه دادند و لهجة فرهیختة یک فرد، بیش از اینکه او را به‌عنوان عضوی از ­طبقة نسبتاً بالای آن منطقه جا بزند، به‌عنوان یک تازه­‌وارد می‌شناساند. این برای اورول یک امتیاز بود، چون به او اجازه می­داد با مردم طبقة کارگر شمال تقریباً به شکلی برابر ارتباط برقرار کند. آنچه در این خراب‌­آباد به دماغ او خورد، ورای برخی بوهای کمتر خوشایند، رایحة برابری بود. او نوشت: «در شهر لنکشایر – که جزو شهرهای تولیدکنندة پنبه بود – می­‌شد که چندین ماه بگذرد اما یک بارهم لهجة فرهیخته‌ای به گوشت نخورد، این درحالی بود که به‌سختی می توانستی شهری را در جنوب انگلستان پیدا کنی که آجری را پرت کنی و به سر خواهرزاده یا برادرزادة (دختر) یک اسقف نخورد.» (این در اصل عبارتی وودهاوسی بود که اورول که از هواداران آن بود، مال خودش کرده و به نحوی تأثیرگذار به کار برده بود).
به نظر او خصیصة طبقة کارگر شمال نوعی احساس هم­نوعی برابری­جویانه و کرامت مشترک بود؛ همان ارزش­هایی که کلیسا آن­ها را پرورده بود و بازتاب ارزش­های سنتی مسیحی، یعنی نیکوکاری و عدالت بود. اورول انعکاس این ارزش­ها را بعداً در هنر سینمایی چارلی چاپلین و هنر تصویرگری دونالد مک‌گیل دید. در مقاله‌اش با عنوان «مردم انگلیس» نوشت موفقیت کمدی چاپلین ریشه در توانایی­اش برای نشان دادن «ذات یکدست انسان معمولی» در کنار دریافت غریزی­‌اش از کرامت و عدالت دارد. اورول می­‌گوید پس جای تعحب ندارد که نازی­ها چاپلین را ممنوع کردند. دنیایی که مک‌­گیل به تصویر می­‌کشید نیز دنیای برابری و هم­دلی بود. کارت­پستال­‌ها و حکمت­های پنهان در آن­ها، فقط درون زمینة نظامی از ارزش­ها معنا می‌­یابد که فرض آن بر این است که مردم عادی می‌­خواهند نجیبانه رفتار کنند و خوب باشند، هرچند شاید لزوماً همیشه هم چندان خوب نباشند.
اورول البته صرفاً نمی‌خواست این تصویر را نشان دهد که طبقة کارگر شمال می‌کوشد مصایب فقر را تحمل کند، آن هم از طریق نظام ارزشی­ای که برپایة برابری­‌جویی و احساس کرامت مشترک است، بلکه چیزی بسیار جاه‌­طلبانه‌­تر و مجادله‌­انگیزتر در سر داشت: کاربست آگاهانة این ارزش­ها در حوزة عمومی با کمک تمام انسان­های درست‌اندیش، به‌مثابه شکلی از سیاست. این نگرش برآمده از ایمانی سترگ بود، اما اورول شرمی به دل نداشت و نوشت: «در سراسر انگلستان، در تمام شهرهای صنعتی، هزاران نفر هست که نگرش­شان به زندگی، اگر فقط می­‌توانستند آن را نشان بدهند… آگاهی نسل ما را تغییر می­‌داد». این بود سوسیالیسم دموکراتیک.
حال، سوسیالیسم دموکراتیک اورول چه بود؟ او یقین داشت که حفاظت از ساخت بنیادین فرهنگ طبقة کارگر (خانواده، میخانه، فوتبال، شرط­‌بندی) هدف نخست بود. راستی هم ارزش­های آن­ها دیگر چطور می‌­توانست حفظ شود؟ علاوه بر آن، آرمان­شهرباوری و هر شکلی از سوسیالیسم علمی یا ایدئولوژیک، بی­‌مورد و زیان­بار بود. «سوسیالیست طبقة کارگری، مثل کاتولیک طبقة کارگری، آموزه و دکترین حالی‌اش نیست و وقتی دهانش را باز می­‌کند، به‌سختی می‌­تواند چیزی جز فحش بیرون بریزد، اما جوهرة اصلی را درون خودش دارد». سوسیالیسم دموکراتیک اورول – بی‌کم‌وکاست همان چیزی که او «احساس کرامت مشترک» می‌­نامد – را نه می­‌توان به گونه‌­ای از برنامة عمل تعبیر کرد و نه آن را درون یک ایدئولوژی نظام‌­مند فرموله کرد، زیرا سوسیالیسم دموکراتیک او نشان‌دهندة راه‌ورسم زندگی یک اجتماع بود. از بیخ اشتباه است که فکر کنیم وقتی اورول ایدئولوژی را رد می‌کند، به خاطر نافهمی‌اش یا فقدان آگاهی از مباحث ایدئولوژیکی است. زمانی یک متأله کاتولیک رومی به او نوشته بود در راه بسط نظریه‌­ای در باب سیاستِ «احساس کرامت مشترک» همگام‌اند. شواهدی حاکی از پاسخ اورول وجود ندارد. به نظر اورول، ایدئولوژیْ سوسیالیسم دموکراتیک را از طبقة کارگر می­‌گرفت و به روشنفکران تحویل می­‌داد.
سوسیالیسم دموکراتیک اورول، سوای نسخة روشنفکری سوسیالیسم بود. سوسیالیسم روشنفکری دستاویزی بود برای افراد زیرک تا آن را مثل چند دوز عصارة مالت، به اقشار پایین جامعه تزریق کنند. پس، نخستین مأموریت˚ اطمینان یافتن از این بود که سوسیالیسم دموکراتیک نه روشنفکرزده بلکه بدل به امری انسانی شود. «ما باید برای عدالت و آزادی مبارزه کنیم و سوسیالیسم آنگاه که مهملات از آن زدوده شود، درست به معنای عدالت و آزادی است». وضعیت طبقة متوسط «استثمارشده» بهبود خواهد یافت، زیرا آنان به‌­زودی درخواهند یافت که مبارزة واقعی نه میان آنانی که حرف اچِ (H) اول کلمات را تلفظ می‌­کردند و آنانی که نمی‌­کردند[5]، بلکه میان استثمارگران و استثمارشدگان است. در نیمة دوم کتاب اسکلة ویگان، اورول تحت لوای وکیل‌مدافع شیطان، حملة زیرکانه اما شدیدی به روشنفکران سوسیالیست دست چپی می­‌کند. همه می‌­دانند که او استالین و کمونیسم شوروی را می‌کوبد و آن­ها را بزرگترین تهدید برای همان اسطورة کرامت می‌­داند که او از سوسیالیسم دموکراتیک مراد می‌­کند، اما در سال 1937 روشنفکران بریتانیایی نیز همین­قدر مورد غضب او بودند، از جمله قهرمانان دوران مدرسه‌اش، جورج برنارد شاو و اچ. جی. ولز و برخی از همکارانش در مجلة آدلفی و حتی بعضی از اعضای کانون کتاب چپ که قرار بود برایشان مطلب بنویسد. سوسیالیسم دموکراتیک نیاز به قهرمانی داشت که بتواند متعلقات ایدئولوژیکی را دور بریزد؛ متعلقاتی که به سوسیالیسم افزوده شده و قوة تمییز آن را از بین برده بود. سوسیالیسم اینک به جورج اورول احتیاج داشت.
در کتاب تأثیرگذار اسکلة ویگان، اورول گونه‌­ای متمایز از سوسیالیسم را بنا کرد – یا آن­طور که خودش می­‌گفت، بر آن نور افکند – که برآمده از کرامت مشترک زندگی طبقة کارگر بود. دیتریش بونهوفر، متأله آلمانی، نیز می‌گفت مسیحیت دارد از انتزاعیات دور می­‌شود و می‌رود به‌سوی «اخلاقی که کاملاً عینی است»؛ واسلاو هاول، نویسندة مخالف و رئیس جمهور منتخب چکسلواکی، نیز در 1978 مقاله­‌ای با عنوان «قدرت بی­‌قدرتان» نوشت. او در این مقاله، «ایدئولوژی سوسیالیستی مسلط درحکم تفسیر ساختار قدرت از واقعیت» را رد کرد و درعوض به سود یک نظام «پساسیاسی» موضع گرفت که در آن مردان و زنان معمولی می­‌توانستند واقعاً در تصمیم­‌گیری مشارکت کنند. در استدلال هاول دقتی هست که محدودیت­های اورول را آشکار می­‌سازد، اما هر دو و نیز بونهوفر از یک پدیده حرف می‌زنند.
خب، آیا حق با آنان بود؟ جورج گیسینگ، نویسندة سوسیالیستی که اورول او را تحسین می­‌کرد و فقیران را نیز بهتر از اورول می­‌شناخت، طبقة کارگر را وحشیانی می­‌دانست که به هیچ وجه نباید گذاشت به قدرت نزدیک شوند. حتی اورول نیز مواقعی که گاردش پایین بود، دست به عصا حرکت می‌کرد و هیچ جا، نه در اسکله ویگان و نه بعدها، روایتی بسنده از نحوة چیره شدن سوسیالیسم دموکراتیک بر نظام سیاسی کشور به دست نداد.
ویندام لوییس نوشت: «من روایت رومانتیک اورول از طبقة کارگر را توهینی به آنان می­‌دانم، چون او واقعاً فکر می­‌کند که آنان در یک مسیر اسرارآمیز قرار گرفته­‌اند… که اصلاً این­طور نیست.» از نظر او کل هدف اسکلة ویگان، یک‌جور دلسوزی احمقانه بود و محصول تصور اورول از کارگران قوی و ارزش‌های قرن نوزدهمی، قرون وسطایی و صنفی. والتر گرینوود، که از روی تصویرپردازی خودش از زندگی طبقة کارگر شمال، عشق در ایام بیکاری با حق بیمه، فیلمی (ممنوع) ساخته شده بود، نوشت هرچند اسکلة ویگان از اول تا آخر نظرش را جلب کرده، اما برخی حرف‌های اورول توی کتش نمی‌رود. یکی از مفسران اورول، ساموئل هاینس، نوشت ارزش­های طبقة کارگرِ اورول چیزی نیست جز یک‌جور «لیبرالیسم احساسی» پوچ؛ انگار اگر افراد بیشتری نجیب و موقر باشند، دنیا نجیب و موقر می‌شود. یک مفسر دیگر، جان نیوسینگر، استدلالی مخالف قبلی داشت: ستایش اورول از کارگران چیزی بسیار بیشتر از یک «طرز فکر عجیب شخصی» بود؛ این ستایش یک جهت­‌گیری سیاسی جدی را بنا می­‌گذاشت. از طرف دیگر، او در ادامه می‌گوید این موضوع با هدف اورول برای نشان دادن طبقة کارگر در جایگاه «قربانیانی نجیب» با ظرفیت محدود برای رهبری جور درمی­‌آمد. اورول هیچ‌جا توانایی کارگران برای انقلاب را تأیید نکرد. این داوری­‌ها درمورد او ارزشمندند، اما نظام ارزشی­ای که اورول در پی مفصل‌بندی آن بود، یعنی سوسیالیسم دموکراتیک، متعلق به طبقة کارگر صنعتی بود و نه یک صنف قرون وسطایی. به‌علاوه، شرط لازم این نظام، برابری اجتماعی و اقتصادی بود. گرچه می‌دانیم که اورول درمورد توانایی انقلابی طبقة کارگر حرفی برای گفتن نداشت و درواقع محتاطانه از رهبران سیاسی طبقة کارگر دوری می­‌کرد، منتها تا پایان عمرش به این عقیده وفادار ماند که اگر امیدی هم وجود داشت، به کارگران بود.
بااین­حال، ایرادهای دیگری هم هستند. یکی از کمونیست­های طبقة کارگر در رمان کنترپوآن بی‌پایان[6] آلدوس هاکسلی می­‌گوید: «وقتی با کمتر از 4 پوند در هفته زندگی می­‌کنی، به بن­‌بست خورده­‌ای و مجبوری مثل یک مسیحی رفتار کنی و همسایه­‌ات را دوست بداری»؛ که یعنی سوسیالیسم دموکراتیک اورول چیزی جز پاسخی به فقر نیست، پاسخی برآمده از اقتضای شرایط. از این گذشته، واکنش اورول به خون­گرمی خانواده­‌ها و اجتماعات طبقة کارگر، دست‌کم به یک اندازه برآمده از احساس و تفکر بود. به یاد بیاوریم آن موقعیتی را که در نخستین اثر بلندش، آس‌وپاس در پاریس و لندن (1933)، به تصویر می­‌کشد و در آن به یک میوه­‌فروش دوره­‌گرد کمک می‌کند تا میوة زمین­‌افتاده را روی چرخ‌دستی­‌اش برگرداند. طرف می‌گوید «متشکرم رفیق»، و حال او دگرگون می‌شود. هیچ کس تا قبل از این رفیق صدایش نزده بود. طبق تجربة او، مردم طبقة اجتماعی­‌اش رفیق یا همسایه نداشتند.
سوسیالیسم دموکراتیک اورول قرار بود عصارة این روح باشد و در نهایت، زمانی که در هزار و نهصد و هشتاد و چهار (1984)، ذهن وینستون اسمیت زیر شکنجه در حال فروپاشیدن است، به همین روح است که چنگ می‌زند: «آن چیزی که اهمیت داشت روابط فردی بود… کارگران…به یک حزب یا کشور یا اندیشه وفادار نبودند، آن­ها به یکدیگر وفادار بودند». او فریاد زد: «کارگران آدم­‌اند». همین وابستگی احساسی نگاه او را جانبدارانه می‌کرد. در توصیف شمال در 1937، چاره­‌ای نداشت جز اینکه آنچه را می‌خواست ببیند و آنچه را نمی­‌خواست نادیده بگیرد (مثلاً نابرابری جنسی و خشونت خانگی‌ای که دی. ایچ. لارنس درمورد آن در پسران و عاشقان نوشت). همچنین باید فقط آنچه را می­‌خواست دیگران بخوانند، می­‌نوشت. شاید گفتن اینکه «قلم او همچون قاب یک دریچه است» که می­‌توان بیرون را از آن دید، همیشه درست نبود.
از این گذشته، اگر اورول اسکلة ویگان را برای باز کردن چشم ما به مشقت­‌های زندگی طبقة کارگر می‌نوشت و ­کارگران را به عمل سیاسی ترغیب می­‌کرد تا دردهایشان را تسکین دهد، چه می­‌شد؟ آیا ارزش­هایی که سوسیالیسم دموکراتیک را تقویت می­‌کردند، به بقای خود ادامه می‌دادند؟ وضعیت رفاهی که پس از 1945 به­ وجود آمد، هرچه بیشتر بدل به «همسایة خوبی» برای همة شهروندان شد و بدین­‌ترتیب غیرمستقیماً به فروپاشی ارزش­هایی که اورول پرورده بود، کمک کرد. برخی تحقیقات درمورد شهرهای آلایندة جدید، که بیشتر طبقة کارگر صنعتی در آن­ها سکنی داده شدند، مثل تحقیق مایکل کالینز دربارة فرهنگ طبقة کارگر در جنوب لندن، نشان می­‌دهند که خصوصیات قدیمی نزدیکی و همدلی که مشخصة این اجتماعات بود، تقریباً از هم پاشیده بود. به­‌علاوه، سقوط جایگاه صنعتی بریتانیا یا حتی نابودی محل‌کارهای قدیمی که ارزش­های اورول – سوسیالیسم دموکراتیک – در آنها شکوفا می­‌شدند (کارخانه­‌ها، کارگاه­‌ها، باراندازها، کارخانه­‌های کشتی­‌سازی و بندرهای ماهی­گیری)، باعث فروپاشی این ارزش­ها شدند. فیلم The Full Monty نشان می­‌دهد که در دهة 1990 طبقة کارگر صنعتی، واپسین ته­‌ماندة امید اورولی، به­‌طرز مرگباری تحت تأثیرات نئولیبرالیسم و جهانی شدن تضعیف می­‌شود؛ در این فیلم نمایندگان آن لخت روی صحنه حاضر می­‌شوند و با یک آهنگ صحنه را ترک می‌کنند. تصور تصویری ویرانگرتر از این برای نشان دادن فروپاشی ناب­‌ترین گونة سوسیالیسم دموکراتیک طبقة کارگر دشوار است.
اما واقعیت اصلی درمورد سوسیالیسم دموکراتیک اورول، بدون تردید این است که او به آن باور داشت و سوسیالیسم دموکراتیک به او احساس داشتن یک مأموریت می­‌داد؛ مأموریتی که وقتی به این باور رسید که در جنگ داخلی بارسلونا عملاً پیش چشمش است، حاضر بود به خاطر آن زندگی­‌اش را هم فدا کند. این باور، بیشتر دستاوردهای ادبی­‌اش، از جمله دو اثر مشهورش، را شکل داد و غنا بخشید.
سبک نوشتاری اورول در اسکلة ویگان، تسلطی را نشان می­‌دهد که با تعهد سیاسی تازه­‌یافته­‌اش شعله­‌ور می­‌شود: حالا او می­‌دانست راهش به کدام سو است. چنانکه ریچارد ریس در آن زمان گفت، طوری بود که انگار آتش سوزان به یکباره زبانه کشیده بود. توصیف مشهور کتاب مربوط به زن جوانی است که تلاش می­‌کند جوی آب مسدود را باز کند. ما وقتی اورول در قطار روی صندلی­اش نشسته و دارد از دور همه­‌جا را نگاه می­‌کند، همراهش هستیم. از زندگی زن و شرایطی که او را تحت فشار قرار داده، خبر داریم و ورای تمام این­ها، می­دانیم که وقتی آن زن قطار را می­‌بیند که به سوی دنیای دیگری می‌رود، می­‌داند تا ابدالآباد در جایی حقیقتاً وحشتناک زندانی شده و زندانی هم خواهد ماند. اورول در پایان می‌گوید فکر نکنید این شرایط برای طبقة کارگر چیز غریبی است: آن زن خیلی خوب می­‌دانست که چه بر سر زندگی­اش می­‌آید. نیوسینگر این صحنه را «یکی از جاندارترین تصاویر از بی­‌عدالتی اجتماعی در زبان انگلیسی» نامید.
اورول در اسکلة ویگان، گونة متفاوت و جدیدی از سوسیالیسم را ارائه کرد که منبع الهامش نه ایدئولوژی بلکه ارزش­های برآمده از مردم معمولی طبقة کارگر بود. این سوسیالیسم دموکراتیک آگاهانه بر پایة یک اسطوره بنا می­‌شد و در دلش این جملة ساده نقش می­‌بست که در تمام زندگی اورول با او بود: «هر امیدی به آینده با کارگران معنی می­‌یابد». سوسیالیسم دموکراتیک او خواه دارای انسجام و چارچوب فکری باشد یا نباشد، و خواه ربطی به دنیای مدرن داشته یا نداشته باشد، نیرویی بود که نوشته‌های اورول را به وجود آورد و توجهات را به سویش جلب کرد، و این نوشته­‌ها نیز به نوبة خود به شکل‌گیری جهان پس از جنگ کمک کردند.
اقامت کوتاه اورول در ویگان، ثابت کرد که نقطة عطفی در زندگی و آثارش بود. ویگان این مأموریت را به دوش او گذاشت که سوسیالیسم دموکراتیک را در مقابل تمام بی­‌عدالتی­ها پیروز کند، و این نیز در جای خود، برای او نیرو، نشاط، قدرت و تفکری بی­‌نظیر به ارمغان آورد و نیروی تخیلی را برانگیخت که شاید بدلش کرد به تأثیرگذارترین مبارز جنگ سرد. برای مردی که خمیرش مایة رمان‌نویسی نداشت، دستاورد بدی هم نبود.

فایل‌ پی‌دی‌اف:جورج اورول چگونه سری میان سرها درآورد

[1] Left Book Club

[2] The Adelphi

[3] دنیای قدیم در مقابل دنیای نو. دنیای قدیم به افریقا-اوراسیا می گفتند و دنیای نو به دنیای بعد از ارتباط با قاره امریکا.

[4] شهری در ساحل جنوبی انگلستان

[5] در انگلیسی قدیم عدم تلفظ H در ابتدای کلماتی چون Hospital رایج بود و برخی بر سر تلفظ یا عدم تلفظ این حرف در زمان جدید اختلاف داشتند. م.

[6] Point Counter Point

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

keyboard_arrow_up